میهمان امام رضا (ع)
چند وقت قبل - جایت خالی - میهمان امام رضا (ع) بودم. یکی از شبها، با حال و هوای غریبی، گیج و منگ، تن به سینه سرد دیوار داده، به ضریح چشم دوخته بودم. دختری کنارم نشسته بود. چادرش را تا روی صورت کشیده بود و با خود زمزمه می کرد: »یا وجیهاً عنداللّه، إشفع لنا عنداللّه« یک نفر بلندبلند صلوات می فرستاد و کسی آن طرف تر خوابیده بود... از سمت دیگر ضریح، حدود 20 جوان، در حالی که هر کدام گل سرخی در دست داشتند و منظم و عاشق به سمت ضریح حرکت می کردند، یکصدا شروع به خواندن کردند:
»ای خدای من اومدم دعا کنم
از ته دلم تو رو صدا کنم
ای خدا منم دارم در می زنم
یه شب اومدم به تو سر بزنم ...«
با همین نوای دلنشین تا نزدیک ضریح آمدند و ایستادند؛ دست بر سینه و سرشار از حس احترام:
»... اومدم امشبو منت بکشم
چه کنم، خیلی خجالت می کشم
همیشه کرامت از بزرگ تر است
پیش تو دست پر اومدن خطاست.«
همه آدمها می گریستند، همه آنهایی که خواب بودند و نه همه ی کسانیکه واقعا بیدار بودند ...«
تضرع عاشقانه شان که به پایان رسید، گلهایشان را به ضریح هدیه دادند و رو به قبله، با دستانی سوی آسمان رفته، نشستند و خواندند : »اللَّهُمَّ کن لولیّک الحجةبن الحسن ...«
نمی دانم چرا نام زیبایش، گونه هایم را نیلوفری کرد ... دعای فرج که تمام شد، برخاستند و با بغضی غریب شروع به زمزمه کردند:
»اباصالح! التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش!
نجف رفتی، کاظمین رفتی، کربلا رفتی، یاد ما هم باش!
مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر، مادرت زهرا ...
و دور شدند. ناخودآگاه نیم خیز شدم. می خواستم دنبالشان بروم، بگویم: »ببخشید آقای محترم! شما یک مرد میانسال را ندیدید؟ می گویند نشانش یک خال هاشمی است و یک شال سبز. شنیده ام مانند جدش، یتیمان را از محبت سیراب می کند و همچون سیدالشهدا، مظلومان را از عدالت. همانی که همه آدمها، همه ادیان، موعود می نامندش...
ببخشید ! شما محبوب مرا ندیده اید؟«
ندا آسمانی
برگرفته از آثار ارسالی به جشنواره طوبی